آريا جون

تموم شدن انتظار...

چهارشنبه 1394/4/24 ساعت 8 صبح بود كه آريا جونم بالاخره دنيا اومد ... عزيزم واقعا همه از اومدنت خوشحال شدن و قد دنيا دوستت دارن ....     ...
2 مهر 1394

چهارشنبه-94/4/24 -بهترين روز زندگيم .

عزيز مامان بالاخره انتظار تمام شد . سه شنبه ساعت 8 شب با خاله فاطمه و بابايي رفتيم بيمارستان و بعد از 1 ساعت بستري شدم و روز بعد ساعت8 صبح بود كه دنيا اومدي . وقتي براي اولين بار ديدمت و بغلت كردم خيلي خوشحال بودم و خدا رو شكر كردم كه خدا بچه قشنگ و سالمي بهم داده ،بعد از چند لحظه مامان جونت تورو برد پيش بابات و تو رو بهش نشون داد و بابا هم زنگ زد و حالمو پرسيد و گفت كه خيلي ناز بودي و بي اندازه دوست داره .نفسم از وقتي تو وارد زندگيمون شدي واقعا زندگي برامون لذت بخش تر شده ... ...
24 تير 1394

هديه خدا ...

 سلام نفس مامان و بابا، امروز 93/8/6 ما تازه فهميديم كه خدا تو رو بهمون هديه داده و خيلي خوشحاليم كه قراره يه فرشته كوچولو بياد توي زندگيمون. ما تصميم گرفتيم تمام خاطرات و اتفاقاتي كه قراره قبل از زميني شدن فرشته كوچولومون بيفته رو داخل يه دفتر بنويسيم ....   و اما امروز 94/3/20 قراره تمام نوشته هاي اون دفتر رو توي وبلاگي كه به اسمت درست كرديم بذاريم اميدوارم بعدا كه وبلاگتو ديدي ازش خوشت بياد و هر وقت تونستي بخوني خودت تكميلش كني  ... ...
20 خرداد 1394

دلم گرفته ...

  امروز عصر رفتم پيش دكترم ، بهم گفت نسبت به دفعه قبل نيني اصلا رشد نكرده و شكمت هم بزرگ نشده چند تا دارو برام نوشت و گفت اشكال نداره درست ميشه اما من خيلي دلم گر فته و ناراحتم بيشتر از اين نار احتم كه دفعه قبل كه رفتم سونو گفت وزن بچه عاليه اما نمي دونم چرا اينجوري شد ؟؟؟ قراره تا نيم ساعت ديگه بريم پياده روي و الانم بخاطر اينكه گفته تو كوچولويي خيلي نار احتم  نفسم خيلي دوست دارم .... ...
16 ارديبهشت 1394

يكشنبه- 1/23- 8:52- هفته 28 .

ديروز عصر با بابايي رفتيم سونو دكتر بهم گفت كه همه چيز بچه ت خوبه و وزنش هم عاليه و صداي قلبتو برا گذاشت گوش كردم وقتي صداي قلبتو گوش ميدم يا تكون مي خوري احساس خيلي خوبي بهم دست ميده و به زندگي اميدوار ميشم .از دكتر خواستم يه عكس ازت بهم بده كه عاشق اين عكس شدم چون تو بيشتر معلوم هستي و بزرگتر شدي ...   قربون پسمل نازم برم    ...
23 فروردين 1394

عيد نوروز...

 الان اولين صبح عيد 94 هست و من و باباجون تازه از خونه بابابزرگ برگشتيم عشق مامان سال ديگه با تو ميريم پيش بابابزرگت و ما لحظه شماري مي كنيم تا هرچه زود تر بياي پيشمون  قد دنيا دوست داريم و اينو بدون تنها اميد من و بابات براي ادامه زندگي تويي ... اينم سفره هفت سين و سبزه هاي مامان ( نمي دوني ماماني چقد به سبزه هاش رسيد و مواظبشون بود )       ...
1 فروردين 1394

جمعه- 12/22- 21:14- هفته 23 .

سلام گلم الان ساعت 9 شبه و حدود 8 روز ديگه فصل بهاره و عيد از راه مي رسه و من دارم با وسايلي كه عصر با مامان جون رفتيم خريديم، وسايل سفره هفت سين رو آماده مي كنم و چند مدل سبزه ريختم كه سه تاش خيلي قشنگ شده . عزيز دلم عيد سال ديگه تو پيشموني و 9-8 ماه داري به اميد اون روز ....  ...
22 اسفند 1393

يكشنبه-12/10-14:4-هفته 22 .

  زندگي مامان چند لحظه پيش خوابيده بوم و داشتم به اومدنت فكر مي كردم و دستمو گذاشته بودم روي شكمم كه يه لحظه احساس كردم يه چيزي زير دستم تكون خورد و يكبار ديگه هم تكرار شد تو داشتي لگد مي زدي خيلي برام جالب بود چون اون لحظه بود كه تو رو حس كردم و حس خيلي قشنگي بهم دست داد و خوشحال شدم كه تو رو توي دلم نگه مي دارم ، بابايي رفته بود باشگاه به محض اينكه از در اومد داخل  فورا بهش گفتم چند لحظه پيش آريا تكون خورد كه اونم خيلي خوشحال بود و همش منتظر بود كه بازم تكون بخوري .... ...
10 اسفند 1393

يكشنبه -11/5- 19:41 -هفته17 .

 امروز عصر براي ساعت 4.5 نوبت سونو داشتم بايد براي تشخيص جنسيت مي رفتم . وقتي رفتيم اونجا چون شلوغ بود خيلي منتظر نشستيم بعد از اينهمه انتظار رفتم داخل ،آقاي دكتر بهم گفت كه ني ني كوچولومون يه پسر شيطونه و همه چيزش هم خوبه و بعد صداي قلبتو گذاشت كه من گوش بدم و بهش گفتم عكس ني ني كوچولومو بهم بديد ميخوام هر لحظه نگاهش كنم و اونم اين عكس ناز و قشنگ رو بهم داد كه من هر چي نگاش مي كنم از ديدنت سير نمي شم گلم ....   ...
5 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آريا جون می باشد